بوسهٔ گرم تو در نومیدی، نوشداروی امیدم بخشید
چشم پر مهر تو با من می گفت:«هیچ نومید به جایی نرسید!»
پیش چشمم همه جا بود سیاه، نا امید از همه چیز و همه کس
سیر از خویش و گریزان از خلق، کرده پیوند به نومیدی و بس
آرزوها همه تاریک و تباه، سخنم تلخ ، چراغم خاموش
مرگ بر زاری من می خندید، زندگی بار گران بود به دوش
پردهٔ یاس نمی داد امان، تا ببینم که چه زیباست جهان
دست در دامن امید زدم، یافتم زندگی جاویدان
حالیا چشم دلم بر همه چیز، کند از روزن امید نگاه
چه شکوهی ست در این کلبهٔ تنگ!، چه فروغی ست در این شام سیاه!